
تحملِ تأمل
میدانی، همیشه همهچیز به یک سری کلیشه وابسته نیست. واقعا بیشتر از چیزی است که فکرش را میکنیم. بعضی کلمات خیلی ساده بیان میشوند درحالی که گاهی سنگینتر از آن هستند که بتوان بار مفهومشان را تحمل کرد. تحمل کردنش از پس هرکسی برنمیآید. تحمل کردن قدرت میخواهد. توان فکری عظیمی نیاز دارد تا کلمات، اول فهمیده و بعد درک شوند. مفاهیم زیادی هست که چون گمان میکنیم از پس بار سنگین معنای آن برنمیآییم، از درک کردنشان شانه خالی میکنیم.
میدانم کلیشه است ولی چیزهایی مثل زندگی، نور، فردا، گذشته و کلمات این چنینی همهشان جزو مفاهیم سنگینی هستند که اکثر انسانها هیچگاه وزن آنها را آنگونه که باید، احساس نکردهاند.
عشق هم از همان دست است. همه میدانیم که عشق کلمهای انتزاعی است و هرکسی یک تعریفی از آن دارد و همه این چیزهای تکراری. اما آیا واقعا عشق همین است؟ آیا وزن عشق همینقدر سبک است؟
همه اینها را گفتم تا به تعریفی برسم که فکر میکنم بخشی از بار سنگین این کلمه را منتقل میکند.
«عشق یعنی خنجری را دست یک نفر بدهی و به او قدرت ببخشی؛ در حالی که مطمئن نیستی زخمیات نمیکند.
و معنی قدرتمند بودن همین است. اینکه شمشیر و مهارت استفادهاش را داشته باشی اما غلاف باشد.»
-us