داستان

فصلی که جا گذاشته شد(2)
قسمت اول: کلیک کنید ** قسمت سوم: کلیک کنید
روی سنگفرش خیابان راه میروم و رد خورشید را دنبال میکنم و تظاهر میکنم که در سرزمین فراموش شدهای زندگی میکنم. اما لحظهای که همه چیز فراموش میشود، خاطرات تو برایم زنده میشوند. همه خاطرات را به راحتی بخاطر میآورم. تکتک لبخندهایت را. تمام لبخندهای واقعیات را.
با هم بودن را در لحظههایی که با التماس قرض گرفته بودیم، یاد گرفتم. با هم بودن یعنی روحت را در بدن دیگری بگذاری، نه اینکه جسمت را در کنارش قرار دهی. من تکتک لحظههایم را با تو بودم اما تو همیشه به رویایت تعلق داشتی؛ نه به روحت.
تو به من یاد دادی که برای افراد زنده عذاداری کنم، نه برای مردگانی که هنوز روح دارند.
***
برگرفته از آهنگ ivy از taylor swift
فایل تصویری این متن در اینستاگرام.
1
Tags :
[…] دوم: کلیک کنید ** قسمت سوم: کلیک […]