جملاتی از لوسی مونتگمری(1)
دیروز پستی در رابطه با کتاب آنشرلی (اثر لوسی مود مونتگمری) منتشر کردم. از لحاظ اینکه طاقت نمیآورم و حتما باید جملات خوب را منتشر کنم، در این پست میخواهم که جملاتی که زیرش را خط کشیده بودم با شما به اشتراک بگذارم.
در پایین بعضی از جملات هم توضیح کوچکی دادهام.
نور خورشید گرد و غبار پراکنده در دشت را به رنگ ارغوانی درآورده بود.
بنظرم این جمله خیلی موشکافانه به جزئیات پرداخته و جوری آدم را محو خودش میکند که خیلی متوجه این موضوع نمیشوی که زیادی ریزبینانه است.
.
واقعا جالب است که آدم با دقت به اطرافش نگاه کند و چیزهای جدیدی کشف کند. همین باعث میشود که از زنده بودنت احساس خوشحالی کنی. واقعا چه دنیای سرگرم کنندهای ایست. ولی اگر ما همه چیز را میدانستیم دیگر اصلا جالب نبود، چون دیگر هیچ موضوعی برای خیالبافی باقی نمیماند.
.
درختان آلوی جنگلی نیز کنار آبگیر مانند دخترکان سفیدپوش بودند که برای دیدن تصویر خود در آب، روی پنجه پا بلند شده بودند.
واقعا نفسم از این جمله بند آمد.
.
وقتی داستانهای غمانگیز میخوانیم، با شهامت خودمان را در آن موقعیتها تصور میکنیم؛ اما به محض این که واقعا غصهدار میشویم، تازه میفهمیم تحمل کردن چه کار سختی است.
آنی با این که سن کمی داشت اما حرفهای ارزشمند زیادی زد.
.
زندگی من گورستان امیدهای بر باد رفته است.
.
درختها با فاصله کمی از هم روییده بودند و شاخههای تنومند و محکمشان نشان میداد که سالها در مقابل بادهای خلیج مقاومت کردهاند.
در واقع در این جمله ما متوجه فاصله کم درختان، تنومندیشان و اینکه خلیجی در آن نزدیکی وجود دارد، میشویم. بنظرم خیلی عالی توانسته در یک جمله، محتوای زیادی را منتقل کند.
.
با این حرف لرزه به اندام ماریلا و آنی افتاد، طوری که انگار تمام اکسیژن و گرمای اتاق ناگهان از میان پردههای سبز و کشیده پنجرهها بیرون رفت.
در این جمله ما شاهد احساسات دو فرد، دمای اتاق و رنگ و وصف پردهها هستیم.
.
نصف لذت هرچیز، انتظاری است که برایش میکشی.
.
بعد از خواندن این پست:
[…] خواندن قسمت اول اینجا کلیک […]